-
نغمه های تنهایی، یا گوریوی من
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:28
دیگر مهم نیست، چی باشم، کجا باشم. اصلا آخر حرف های تو برفی و سرد. و ببافی که زیبا بودم، شعر ببافی از نورهای مات، شبهای بی کرانه ترقی من، همانجا که ستاره ها گم میشدند لای نگاه مات عبور ابرها، انقدر رنگی میشدند دانه های بلوری برف، که صدای جیغ ها و حرف ها و عشق ها و شورها می خوابید لای ذهن مرده ای که در سالهای خیلی بعد،...
-
از نگاه حقیر تو به سنگ فرش ها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:27
یخ کرده تب حرف ها و مصداق های طولانیم، لای سرمایی که می شود از دور و بر شمایل این راه دراز دید. از نگاه حقیر تو به سنگ فرش هایی که یک روزی خیلی زیباتر، خیلی جاودانه تر بود می دانم که می رسی، از خواب های من که شبیه مرده های به جا مانده از فیلم های سینمایی خیلی قدیمی، خیلی سیاه و سفید و کهنه اند. « مردهاش سبیل دارند همه...
-
پرتره الهی
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:27
می خوانی، قصه در گوش بی اختیار آدمها، که دنبال هر چه هست، هر چه واقعیت دست نویس است و هیچ نیست، اما در اختیار تو نیست. نه آفریده می شوند دیگر، نه می میرند دیگر ... و چون سیاهی چسبناک، پوشانده اند سطح بقای هر چه که بود و نبود. می خوانی، قصه در احوال بی کسی درختها، پرنده ها و عشق ها ... نه آفریده می شوند دیگر، نه می...
-
عرفان سبز با طعم نعنا
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:26
شماتتم می کنند، تمام لحظه ها، تمام دنیایی که اسیرم کرده است. تمام بندهایی که به خودم می بندم و زیر تقلای خودم، پیر می شوم. که بزرگ خواهم شد. که خواهم آموخت ... مگر چقدر لیاقت دارد زندگی؟ برای من دیگر چه فرقی خواهد داشت، طول و مقیاس عمر. دلم برای پیرها می سوزد. ندیده عاشق شدند، ندیده رشد کردند و حالا، خسته و عاصی،...
-
هوای گریه دارد، هبوط
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:26
جای سوال ندارد، دست های تو. دویده بودم راه مقدس عشق را تا حس کنم می توانم ببینم، می توانم گام بردارم و می شود نگاه کرد تو را. جای سوال نداشت، دست های تو، تا اینکه زدند ساقه نحیف زندگیم را. و پر شد حالم از حضور خالی چشم هایی آبی ...
-
پاییز بی انتها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:25
بوی خاک سرد می دهد هوا، بوی غریبانگی دور یک درخت، که افتاده در انزوای کوچه ای تنها. جایی که آدمهاش، جایی گه تمام خیال ها و صداهایش، کوچ کرده اند. طاعون افتاده است به جان دیوارها، به جان نفس های مسموم این گوشه غریب. و نقاش دل شکسته مرده است، پای سیاه و سفید این کنج تاریک. بوی ذغال کهنه می آید، بوی عاشقی های فاسد. بوی...
-
زیر باران نیمه شب
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:25
کم آوردم. حالا، عاصی واژه هام. مدام در پی کلمات و آرام نمی شوم و هیچ، جز سکوتی که مریضم می کند. و تنها جمله های مبهم و تو در تو، که هر که جز خودم را هم بیمار می کند. و پندارهای عمیقی که از انتهای سلول ها، از جایی که هیچ شبیه تجسم های پوچم نیست، و حرف های اساطیری که می شود با تمامشان تا ابد به خیال رفت، و زبانم که به...
-
در انعکاس شعرهای تو
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:24
نور می تابد، لای بت های شیشه ای، در انعکاس شعرهای سپید، افسانه های دوری که حالا یک خواب پریشان و بی سامان است و هیچ کس، حتی تو، دیگر یادش نیست. چقدر شمع ها در ترانه های الهی می سوختند، که دست های تو را می بوسید وداع کهنه ای که روح های ما با زندگی می کرد. زندگی مسطح قدیمی، که چیزی جز سنگینی باری بر قامت بی اختیار شب...
-
mandolin
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:24
صدای تو از درگاه کهنه ای که باز می شود رو به خدا، رو به تمام هستی شاخه ها، در دوردست هایی که تنها چشمان کسانی از دنیای دور واژه ها می بیند. انگار کش آمده باشد زمانه ما و دست های تو. انگار فرو رفته باشی تا کمر در قیر نرم، ... ولی سرد، انقدر که سوزش مغز استخوانت را ویران کند از شکایت و نفرت. که سالها راه باشد از این...
-
گامهای سنگین
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:23
کاش برای تسکین هم شده، قصه ای بود که مادرهاش، سبک تر از پروانه ها می رقصیدند
-
بی تو، مهتاب شبی
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:22
این شب ها میراث مرگ هفت سالگیست. شبی که صدای من در آغوش واژه ها به خاک سپرده شد. و از من چیزی جز بینهایت های مرده به جا نمانده است. من، زمینی که آدمهاش، در بیغوله ها خودکشی می کنند. و هیچ کس، حوصله هیچ نیاز دیگری را ندارد.
-
کنتراست
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:21
قناس قناس، با لباس های چرک و کهنه که مثل بچگیش به تنش زار میزد و کفش های پاشنه بلند قرمز، که طبیعتا هیچ ربطی به قامت و لباس هاش نداشت. صرفا برای اینکه انسانیتش را از یاد نبرده باشد. این بود حکایت زندگی ...
-
سایه مجنون، در امتداد نهایت دنیا II
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:20
لای دنیایی که تمامش، از دولت ها و حکومت ها گرفته تا آدمهاش به طرز فجیعی احمقانه است، چه اشکالی دارد صادقانه بگویی شبها از ترس جایم را خیس می کنم و همه دنیا، همه آدمها و حکومت هاش قاه قاه به حماقتت بخندند ...
-
مرثیه ای برای یک بودن
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:20
می دانم، ... حالا همه چیز تلخ تر شده است برای نوشتن، برای بودن، چقدر خوش خیال بودم من
-
عصر گرفته ای بود انگار
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:19
ترانه های کودکیم را، یکجا، با هر آنچه یادی از انزوای دور دست خیابان ساکت عصرها یادم بود، چال می کنم میان خاک های گرفته سیاه. خورشید می تابد بر پوست شقایق های داغ دیده و سایه ای بی جان، هبوط می کند گوشه خلوت خاکستری دردها و خیال ها ... کاش حضور عصرهای گرفته سنگفرشها و کافه ها، کاش صدایی از دور دستهای آینه ها، بگذریم،...
-
استایل مرگ
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:19
مثل طعم تلخ دود، می پیچد در گلویم افسانه آدمها، افسانه خیابان های داغ و غبار گرفته تابستان، از فریادها، از همه صحنه های خالی کوچه تنها. می دانم صدایم در نفس های خالی مرده است، می دانم حضورم شبیه مرداب ها خاموش و تاریک است. می دانم ساده و تلخ شده ام چون دودی که می پیچد در سراسر بی هویتی دنیا، آدمهاش، دردهاش ... و...
-
سایه مجنون، در امتداد نهایت دنیا
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:18
همیشه، زمزمه های تو در گوشم تیر می کشد، سوت می کشد ذهنم از هبوط بی مرز آینه ها و ستاره های نیمه شب که پهن می شوند، می میرند، لای اقیانوس تیره و مات، لای دریای بی تاریخ هر آنچه نام بی وجود اسمت، همه دنیایی که از سیاهی و مرگ وجود داری و می خیزی لای چشم ها، لای رگ بی صدای مظلوم میان ریشه های انسان ها و تسخیر می کنی، با...
-
پرده های گرفته استغنا
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:18
شده بودم مثل دیوانه هایی که به هر چه بود، قانع می شدند، تا بفهمانند که من، هنوز می توانم احساس کنم، هنوز می توانم ببینم و این خودش خیلی است و هر بار، می خوردم به لایه های ضخیم داغ و پر از غبار، به نفرت این سال سیاه، به حجم بی احساس و مکرر که روی قلبم ضرب گرفته بود، ... دلم، تنها به صدایی، به چیزی که بوی منی که گمشده...
-
رویای بلعیده
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:17
دلم، از دنیا، از دنیا و آدمهاش، از اینکه چقدر بیرحمانه همه چیز، همه چیز فراموش می شود در نگاه ها و فریب ها و دوز ها و دغل ها و حسادت ها و رنجش ها، از کثافت پیچیده در زیبایی خط کشی های داغ و سفید، از بوی تعفن مرداری که زیر خاکها و سرپوش ها، هنوز می شود نحسی تلخش را احساس کرد، از همه فهم های خودخواهانه، از تمام غرورها و...
-
کافه امپرسیونیسم
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:17
همیشه، این اتفاق ها، این پدیده ها که روی دیوارها و افسانه ها شکل می گیرند، حرف های زیادی روی دلم باقی می گذراند. حرف هایی از همیشه استغنای فصل ها، از عبور زمانی که خیلی می فهمد، خیلی بیشتر از آدمها حتی، ... و سایه ها، نقوش شفافی هستند که از گذشته در خاطرم می مانند. تازه آسمان سیاه شده بود، تازه میشد دانه های لرزان...
-
سونات پیانو
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:16
همه چیز، از خط های سیاه شروع شد، از راه را های مورب روی صفحه ای دایره ای شکل سفید، که وقتی می چرخیدند، میشد تمام دنیا را دید، که دارد به یک نقطه ختم می شود. به نقطه ای سفید که در مرکز راه راه های سیاه ایجاد شده بود ... سونات پیانو را می شنیدم لای انبوه صدای خنده کودکانی از جنس همان عصرهایی که حیاط خلوت خانه پر میشد از...
-
روی رد فواره ها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:16
همه چیز به طرز وحشیانه ای نابود شده بود. کتاب هایی که به جان کندن و پرسه در انواع اقسام مغازه های تنگ و تاریک، با رایحه ای عمیق از بوی متعفن نم دیوار، با پله های تنگ و کهنه، جمع کرده بودم افتاده بودند روی زمین و ولو شده بودند در قلمرو این گوشه کز کرده میان هزار هزار کوچه پس کوچه پر رفت و آمد شهر، شهری دیکته شده از...
-
بوی باران و شمع
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:15
در نگاهش سایه ها آرام می گرفتند، جایی در امتداد خیابان همان عصر های دور. شبیه سادگی های همان کودکی آرام، پر از رویاهای شگفت، پر از سکوت های ممتد. بوی چوب خیس می داد هوا، بوی جنگلی که زیر باران جا مانده بود و نت ها، دلش را به سمت پیانوی کهنه پشت ویترین می برد. دل و روده اش را باز گذاشته بودند، و سیم های تو در تو که در...
-
همه این حرف ها، دروغ است
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:15
دیگر اتفاقی از دنیای بی عابر و مه آلوده عصرها، چیزی شبیه خوابی که مرا در بر می گرفت و میشد تمام خطوط سیاه و سفید نت ها، دیگر صدای خش خش برگ های بی وقفه، دیگر هیچ چیز، هیچ خاطره ای مرا به خودم باز نمی گرداند.
-
پرواز سایه ها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:14
با تو خیالم می رود تا انتهای قرن ساده سکوت. به ابدیتی که هنوز، دست هیچ عابری به آن نرسیده است. به فهم ساده خیابان شب زده، به سمفونی شمع ها که می رقصند، لا به لای حجم مه آلوده این زمان گم شده. من تازه می فهمم، چقدر دور بودم من. Ξ T Ξ Я N ∆ L
-
نارنجی شفاف
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:14
یاد شب های بی سکون افتادم که اتفاق هایش شبیه گم شدن های پی در پی بود. گاهی باور نمی کنی، گاهی نا خودآگاه، دیوانه وار، دنبال تمام آنچه دیگر نیست می گردی. برای سال ها، ... روی سنگفرش های بی انتهای این شهر، تا نارنجی شفاف را پیدا کنی. تا برایت یک شبانه روز پر از سوال خلق کند و خودش با دستهای خودش، همه گمشده ها را دوباره...
-
پایان
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:14
بسم الله الرحمن الرحیم « یک ... دو ... صدا میاد؟ ... » کجام اصلا؟ برای کی بخوام حرف بزنم؟ برای آدمهایی که شبیه تو نباشند. برای آدمایی که طرفدار باشند. طرفدار، ... طرفدار چی اونوقت؟ همون فانتازیست های هنری دور و بر شما مثلا؟ یا مثلا پیروان عرفان های نوظهور که یه جمله خوندن که شبیه حرفای گنده هاشونه و منم مثل خودشون می...
-
سمفونی آزاد
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:13
شده ام چیزی شبیه اتفاق ها، با زبانی شبیه همین پاره هایی که از زندگی باقی می ماند. شبیه دیوانگی های یک سایه روی دیوار تنهایی دلم. دیواری که از حقیقت تمام ساخته شده است. دیواری از جنس باورهای تازه، از جنس شمایل من در هزاران سالگی دنیا. انقدر از سمفونی آزاد نوشته ام که احساس می کنم شده تمام خودم. تمام منی که هستم، تمام...
-
چیزی شبیه دیوانگی
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:13
دارم سقوط می کنم در همان کابوسی که خودم برای خودم ساختم، در همان بیماری نفرت انگیزی که سالها پیش گریبانم را گرفته بود. ماری که بر حصار دلم چنگ می زند و منتظر بهانه ایست تا نیشش را در قلبم فرو کند. کاش نبودن انقدر برایم سخت نبود.
-
کلکسیون بی نظیر انزوا
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:12
تمام آدمها، سایه ها، دخترها، احساس ها و همه نیازها تبدیل می شوند به یک تنهایی بزرگ. به حقیقتی که روی دیوار های دلم، با شاخه های تو در توی پیچکی بلند، سبز می شود. متاسفم برای همه آنچه هنرمندهای واقعی از آن بی بهره اند و مترسک های پر ادعایی که تمام نبوغشان در پیروی از آدم هایی است که وجه اشتراکشان تنها سیگار و کنیاک است.