رویای بلعیده

دلم، از دنیا، از دنیا و آدمهاش، از اینکه چقدر بیرحمانه همه چیز، همه چیز فراموش می شود در نگاه ها و فریب ها و دوز ها و دغل ها و حسادت ها و رنجش ها، از کثافت پیچیده در زیبایی خط کشی های داغ و سفید، از بوی تعفن مرداری که زیر خاکها و سرپوش ها، هنوز می شود نحسی تلخش را احساس کرد، از همه فهم های خودخواهانه، از تمام غرورها و نژادها و تعصب ها، از همه خالی بودن ها و دردها و ... دلم، از دنیا، از دنیا و آدمهاش گرفته است. از لب هایی که می خندند، از وطنی که در گور خفته است. مرا در زوال، مرا در مرگ، راحتم بگذار زندگی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد