از نگاه حقیر تو به سنگ فرش ها

یخ کرده تب حرف ها و مصداق های طولانیم، لای سرمایی که می شود از دور و بر شمایل این راه دراز دید. از نگاه حقیر تو به سنگ فرش هایی که یک روزی خیلی زیباتر، خیلی جاودانه تر بود می دانم که می رسی، از خواب های من که شبیه مرده های به جا مانده از فیلم های سینمایی خیلی قدیمی، خیلی سیاه و سفید و کهنه اند. « مردهاش سبیل دارند همه گی، و زن هاش شبیه جوانی های بی بی بود که چادر گلدارش همین طور بی اختیار، پهن میشد روی شونه هاش. دلم، انقدر از پریروزی که صدام کرده بودی گرفته که خرافاتی شدم. به دیوار دست می کشم شاید اون ورش بشه به آزادی رسید. به صداها خوب گوش میدم شاید این لیوان که یادگاریه برام اذان بگه. جان لنون بخونه تو همونجور سیخ وایستی گوشه دیوار، که آقا به خدا من به کسی فحش نمی دم. ما تو خونمون یه آقایی هست، شب به شب قصه میگه از فردوسی میگه حالا اینکه کی هست زیاد مهم نیست. ریش درازی هم داره. میگن خواب می بینی، میگم نه میاد به خدا ... میگن، هیچی بگذریم. » از نگاه حقیر تو به سنگ فرشها که یک روزی خیلی زیباتر، ...


همیشه وقت کم میاد، برای همه دردهای آدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد