-
دنیای شلوغ ملخ ها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:11
حرکت ها، از موسیقی متن تند تر شده بودند. شبیه خواب دیدن است. حتی وقتی بیداری و به رد شدن پی در پی اتفاق هایی که نمی بینی و تنها چشمانت رویشان مانده است، خیره ای. بی شک اینها نعمتی فراموش نشدنی هستند.
-
بی هیچ عنوان
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:11
بسم الله الرحمن الرحیم خدایا، نگاهم را، و تفکرم را، و زبانم را و نوشته ام را، به وجود بی نقص و پاک تو می سپارم.
-
سیاه مات
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:11
حجم شرجی و گرفته هوا روی صورتم ردی از سرخی و کوفتگی به جا می گذاشت. میشد فهمید که خون میان رگ هایم چقدر آهسته حرکت می کند و چقدر شبیه خواب دیدن است. بوی علوفه و درخت و لجن در هم آمیخته بود و داشتم از بلندی به انتهای دره ای که می رسید به توده های غلیظ مه نگاه می کردم. نه اینکه همه چیز خیلی بد باشد، که خوب هم نیست، اما...
-
re
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:09
احساس می کنم برای ادامه حرف هایم باید از نو شروع کنم. نمی شود همین طور منتظر اتفاق های خاص نشست. من دارم به تکرار می رسم و سایه ای که در سکوت هایم، در همه نتهای منتهی به واژه ها کشیده شده است، دارد آرام آرام می فهمد کدام کلمه باید کجا باشد. این همان مهارت کلیشه ای نام دارد. همان مفهوم مترقی به انتها رسیدن.
-
کوبیسم
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:09
حضور تو به فهم خطی زمان خلاصه نمی شد
-
همنوایی شبانه ارکستر چوبها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:08
بازتاب نگاه خودم بود، من در چشم ها ردی از حرف های نگفته ام را هم می دیدم
-
de pau
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:08
فاصله ها آرام می گیرند، شب ها صدای درد می شنوم ... از دور دست های خالی اشیا
-
پارادایس
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:07
تمام نگاهم افتاده بود به دود غلیظی که از برابر چشم هام می گذشت و تبدیل میشد به هزاران سال نوری فاصله، بین من و این همه آدم، این همه چشم هایی که نوعی دیوانگی مترقی را به تصویر می کشید. و از یاد می بردم، من میان این همه نگاه های بی سر و ته اینجا، چه می کنم!؟ حتی دستهام گم می شد. صدای تند موسیقی کشدار آرام آرام محو میشد...
-
کنتراست کشیده آدمها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:07
می وزید، انگار به خلسه رفته باشد، انگار مست باشد و دیوانه وار بغلتد لای پادری و بگذرد، بپیچد تا روی سنگفرش های خیس خیابان و درخت بلوطی که تا ساختمان رو به رو بالا رفته بود. پیرمرد، همانجا گوشه دیوار ایستاده بود و سیگار پشت سیگار ... سرش را پایین می گرفت و سنگفرش ها را می شمرد تا درب مایل به سیاهی که به داخل باز میشد....
-
-
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:07
دلی بردی از من به یغما شکسته سری دادی از سنگ سودا شکسته مرا عشق رویت به توحید خوانده که بت های پیدا و پنهان شکسته به کوی وصالت به خم صد هزاران دل و جان فتاده سر و پا شکسته من از عین مستی بریدم ز هستی که گویی حبابی به دریا شکسته حوالت به خمخانه ام داده ساقی که گم کرده ام جام و لیوان شکسته
-
نوشته های ناتمام از رمانی که سوخت
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:06
انگار بخواهم سرعت این لحظه های رد شدن را ثبت کنم لای کلاویه هایی که روی ذهنم تکان می خوردند. می شد شنید. راننده اتوبوس ضبط قدیمی اش را روشن کرده بود تا در سکوت سنگین آدمها، خودش باشد و موسیقی رد شدن گاه به گاه تریلی ها و کامیون ها و یکی از همان خواننده های عصر نو شکفته پایین ها را ... یکی یکی میشد دید خطوط جاده را،...
-
حقیقت محض
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:06
گاهی همه چیز بند می کند به زمان هایی که واقعا وجود ندارند. همان وقت هایی که هیچ چیزش را دوباره به خاطر نمی آورم. فقط گاهی خواب می بینم که پروانه شده ام. که بال می زنم اما پرواز را هنوز یاد نگرفته ام.
-
گفت و گوی من و سایه
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:05
جای تو خیلی خالی بود! حرف هایی شنیدم که تا همین پیش پای نگارشت، داشت ذهنم را می بلعید. مدام مرور می کردم که چگونه حالش را بگیرم و مثل یکی از همان نوشته های پیچ و تاب دار بگذارمش کنار دیوارهای مغز مسدودش! اما، حالا که تو هستی یادم می آید چطور برایش از تبریک نوروز نوشتم و با خنده مضحک گفت: « هه هه ... بابا این دیگه...
-
شاید یک روزی نوشتمش
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:04
« من نارنجی شفافم ... »
-
نارنجی شفاف
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:03
صدای انار می داد، صدای شکافته شدن قسمتی از یک التهاب، و چشم گذاشته بودیم. چشم گذاشته بودیم، برای بارانی که دلت را آرام می کرد. می گفتی، « من باران را دوست دارم! » و دوست داشتی، یادم بود برای غنچه سرخ رنگ. صدای انار می داد، صدای شکافته شدن یک رویا، ... و دانه ها با سمفونی بی نظیرشان می رقصیدند، ... همیشه این سکوت، یاد...
-
سگ ولگرد
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:02
باد می وزد، ... یخ می کند صورت پیکره بی لباس، آن هم این وقت شب، برایت از حرف های بی مثال گفتم. فهمیدی؟ فهمیدی باران ترانه تیک تاک این ساعت های مخوف و بی قرار را تکرار می کند. و تاقوس ها دلنگ ... دلنگ ... لای دست هیزم شکن تبر این قرن متراکم که می خورد ضربه های مداوم ... بنگ ... بنگ ... سینه جوان بیست و دو ساله شکافت،...
-
solfeggio
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:01
همیشه، خیال می کردم باز می گردم. به کودکیم، به همان لحظه های نبوغ سه سالگی، به همان لحظه هایی که روی چمن های خیس می دویدم و بادکنک های سرخ رنگ را، لای خیال شاعرانه آفتاب صبح های آن روزهای نیامده، به تماشا می نشستم. چه انعکاس عجیبی داشت، انگار تمام آسمان را یکجا میان خیالت رها کنی لای بادکنک های سرخ رنگی که تمام کودکی...
-
نبود، سوز تو در شب ها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:01
- بعضی حرف ها، دیگر برای بار دوم در ذهنم نمی رویند -
-
اینترنت در راه ترویج فرهنگ ایرانی
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:00
لعنت بر اون اندیشه ای که موجب میشه نتونم آهنگ وبلاگم رو بشنوم.
-
نوری که برای عالم حصار بود
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:00
تو آرام بودی، مثل همیشه همه حرف های تو خالی، که به هیچ مقصدی روانه نیست. من لای کتاب ها گم شده بودم. نه تو آدم شدی نه من، ... فقط تو بیمار نبودی، هیچ وقت. و من همیشه درگیر ایسم های کوفتی آدمها بودم.
-
تبسم شوم برای یک نفس بیهوده
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 13:00
دیر رسیدی ... باران برای شب های تنها، همه وجودش را لای گریه های کودکانه چال کرده بود
-
از این آدم ها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:59
می دانم، برای حرف های مانده، ... زبانم به لکنت می افتد.
-
پرواز در شب برفی
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:59
تمام دلم خالی می شود از نگاه ها، حرف ها، از این همه صداهایی که در این شب کشیده تاب می خورند، انگار آونگ های دنیایی از جایی خیلی دورتر از زمینی که سرد شده از برف نیمه شب و نورها، که روی صفحه های خیالی شب ها کشیده می شوند و می رقصند، می پیچند لا به لای خیال ها و نگاه ها و مرگ ها ... خیره می شوم به سایه ای که در تاریکی...
-
فهم تکراری
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:58
پرواز کن، نه انقدری دور که دست هیچ بهار بی جان مرده در قفس به نگاهت نرسد. من خوب می شوم. تو فکر خودت باش ...
-
تندیس سنگی
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:58
باد می پیچد، ... لای نوازش غریبانه یک ابهام، شیون می کشند، چوب های پوسیده، صدای بیگانه ها همه جا پیچیده است. باد می پیچد، لای شاخه های خشکیده و آخرین برگ پاییز تاب می خورد، رها می شود و می گرید در انزوای سرد آسفالت فرسوده یک غربت بی انتها. بی هیچ احساس، بی هیچ تلاقی مرگ و عاطفه در پیچ این مه گرفته، ... داد می زند، می...
-
Morning Bird
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:58
شنیدی؟ می گویند، امسال زمستان که از راه برسد، باورها به رنگ شب های ارغوانی زیر نورهای ممتد می شوند. کبود می شود انگار که سال ها، پرنده ها را از درخت ها بگیرند، انگار نفهمی بغض چشم های آدم برفی ها را. تو با این همه پرنده چه خواهی کرد؟ با این همه نفس هایی که رد می شوند از مه سرد هوا، ... با گام های کسی که صبح خیلی زود،...
-
Gabriel's Message
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:57
نگاهم را ... باد با خود خواهد برد. طلسم خواهم شد. و ذرات معلقی از جسم که به بالاهای دور می روند. کسی روی زمین خیس می رقصد، دنیا خاموش می شود. خواب ها سرشار می شوند از نگاه ها. و غریبه ای رو دیوار می نویسد، ... « Gabriel's Message » + Stnig | If on a Winter's Night | Gabriel's Message
-
صدای تو در نیمه شب
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:53
نگاه کن، ... تمام هستیم خراب می شود.
-
پرتره ای زیر باران
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:53
مات می شود، ... لای تابلوی نقاشی رنگ روغن، پشت درب کافه ای که مدام حضور عصر گاهی یک رویاست، کسی که سالهاست، همین ساعت آشنا را برایش به انتظار نشسته است، ... سالهاست، که سفارش قهوه فرانسه با شیر داده است، ... - دو تا لطفا ... ! و نگاه پر از تعجب پیرمرد سالخورده به فنجانی که همیشه دست نخورده روی میز، سرد می شود ... یخ...
-
در خواب یک پروانه
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 12:52
وقتی که چشم باز می کنم، زندگی می شود کابوس همین ثانیه ای که در خواب می دیدم. هیچ چیز، حتی فضای تهی یک رویای فراموش شده، از صفحه های دنیا پاک نمی شوند. همیشه یک ابهام، میان زندگی پنهان می شود. که شاید ... در خیال کلاویه ها، یا در نگاه یک دلقک، سر باز کند از تمام ناگفتنی های متروک.