نارنجی شفاف

صدای انار می داد، صدای شکافته شدن قسمتی از یک التهاب، و چشم گذاشته بودیم. چشم گذاشته بودیم، برای بارانی که دلت را آرام می کرد. می گفتی، « من باران را دوست دارم! » و دوست داشتی، یادم بود برای غنچه سرخ رنگ. صدای انار می داد، صدای شکافته شدن یک رویا، ... و دانه ها با سمفونی بی نظیرشان می رقصیدند، ... همیشه این سکوت، یاد ترانه های نواخته نشده را در دلم می کاشت، یاد کودکی که هیچ چیز بدی را یاد نمی گرفت، می گفت « آدم باید خوب باشد » آدم، باید دنیایی به اندازه رنگ ها داشته باشد، اندازه بادبادک ها که می رسیدند تا آن دورها، و رنگها که می رقصیدند، نورها می ریختند روی ترانه های دو سالگی ... و تا امتداد روحت کشیده می شدند، حتی شب ها نورها زیر ماه می درخشیدند، و ستاره ها پر رنگ تر بودند، شبیه نقاشی های روی دیوار، شبیه تمام احساس یک نارنجی شفاف. می دانی، امشب به افتخار تو خبری از آرشه ها و سولیست ها نیست، تنها کودکی، زیر رنگهای شفاف، آرشه کودکیش را روی ساز می لرزاند، و فقط، تمام آسمان بود که می فهمید، ... تو معرکه ای!

+ تولدت مبارک، نارنجی شفاف

این نوشته خصوصی است و تنها یک کامنت دارد،

برای این نوشته چیزی ننویسید. تایید نمی شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد