بوی باران و شمع

در نگاهش سایه ها آرام می گرفتند، جایی در امتداد خیابان همان عصر های دور. شبیه سادگی های همان کودکی آرام، پر از رویاهای شگفت، پر از سکوت های ممتد. بوی چوب خیس می داد هوا، بوی جنگلی که زیر باران جا مانده بود و نت ها، دلش را به سمت پیانوی کهنه پشت ویترین می برد. دل و روده اش را باز گذاشته بودند، و سیم های تو در تو که در هم می آمیختند و کلاویه ها را می ساختند، ... چقدر این نت ها، برایم آشنا بودند، انگار همیشه از پشت پنجره های خیس بود که می شنیدم عبور گاه گاهشان را از پس جاده های خاکی نمدار، با اتفاق بی نظیر چوبها، که تابلویی از حضور گرفتگی ها بود و امید ها. در نگاهم همه چیز دوباره نقش می گرفت. باز همان آرشه های بی انتهای ابدیت، که فرود می آمدند، در سنگینی نگاه سولیست ها، کلاویه ها، و نقش مردی در چهارچوب تاریک شب ها، نگاه کن، ... این سمفونی بی نظیر ابدیتی است، که دست هیچ عابری به آن نخواهد رسید. جایی، در امتداد خیابان عصر های دور.

+ ‌Piano Sonata No. 14 in C sharp minor Op. 27 No. 2 " Moon Light "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد