بازگشت

برای حرف های بی سرنوشت

سقف کوتاه پاییز

بزرگ می شوی، ... آنقدر که دیگر نه آن ذره کوچک باشی که رشد کنی، که درک کنی که حجم تنهایی ات بشود آنقدری که هزار ترانه بی رحم و سوزناک را در خودش غرق کند، انقدر که پر بگیری و رها شوی، انقدری که بفهمی خورشید قصه های نیمه کاره جایی خیلی دور تر از خیال ها و ترس ها، ... جایی پشت پرچین های منظم باغچه همسایه های خیلی دور، روی دامنه های کشدار ویکتوریا، ... از خاطر اقاقیای وامانده در کناره های بی حوصله دنیا، خواهد رفت، خواهد مرد، خواهی دید، ...

بزرگ می شوی آنقدر که باد کنی میان شب بوهای بی خاطره که همیشه ی تنهایی این همه اقلیم را خوب درک می کنند. آنقدر که از لای شاخه های اردیبهشت، بگذری، برسی به فصل اول عشق های نادیده ...

بزرگ می شوی، ... انقدر که تمام کودکیت را از یاد برده باشی، تمام شعر های بی کینه روزهای رویا، نقاشی یک خانه و ابرهای حقیر بی کسی ... بی حتی شمعی که بخواهد خاموش باشد، تا ... تا وقتی که بزرگ باشی و خیلی زیادتر از جای محدود زندگی!

و بفهمی ... این، زندگی نیست، دردنامه است!

Dandelion

همه چیز از تو شروع می شود. از تویی که خود خواهانه مرا به پرواز دراوردی و حالا، خیلی سال است که از کنار هزاران ابر سفید، هزاران مرغابی آن بالاهای خیلی متفاوت با تمام دست نوشته های بشر، از روی خیلی خیلی دشت های ارغوانی رنگ که حتی در خواب هم هیچ کس نخواهد دید، ... می گذرم و گاه به گاه درختی که برای لحظه ای خوابم را در خود بگیرد و بگذارد آرام آرام، تا گذشتن قطره های مدام باران، در خیال پروانه ها فرو روم و بعد از هزاران سال، برسم به شهرها، خانه های چند طبقه، دست هایی که مقابل آتش شومینه ها گرم می شوند و هزاران خیابان ها و آدم ها و ساعت ها که بی خیال جیغ ها، فریاد ها، خنده ها، ... چشم به حقیقت هستی می بندند و می گذرند، ... می گذرند ... همه چیز از تو شروع شد ...

-

این زندگی نیست، دردنامه است

گارمان

- بزرگتر که بشی می فهمی، دنیا، دنیای بزرگترها نیست!

اینکه، سر بگردانی می بینی، ... از همیشه تنهاتر شده ای.