بودا

صدای اتوبان گر گرفته زیر پل، می پیچید، میان هاله های هوای رکیک، روی بخار سردی که از مه بی دریغ، ردی از نور و دود و خیال بر جای می گذاشت و محو می شد لای ترقی انزوا، لای سمفونی غریب بی هیچ کس بودن، ... بوی ذغال گرفته می آید، و طعم تلخ سکه های قدیمی زیر دریا ... طعم روزه دوره ای اردک ها، در برکه متعفن. طعم مفلوک تریاک، و خیال آتشی که می سوزد میان توده غلیظ مه خیس و نیمه جانش را به انتهای یک بوی عجیب خاکستری می فروشد. دنیا، ... بوق های مکرر این ترافیک کشدار و من و اینکه : « کی خراب می شود این پل بر روی این اتوبان نحس؟ » ... که هوا، ... چقدر، بی عاطفه منجمد شده است ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد