و کلاویه ها بوی باران می دهند

اینکه خیلی زودتر از بیدار شدن روز، چشم باز کنی ... ببینی، رفتگری در سکوت، برگ های انزوا را جارو می کند، ... و صدای منظم برخوردش با کف خیابان منجمد، اینکه چقدر شب ها دوست داشتنی هستند. اینکه بخار می کند شیشه اتاق، و تو از دور می بینی ... کسی رویش چیزی را نقاشی می کند. پشت سوسوی چراغ خوابی که هدیه ایست از روزهای دور، کودکی دارد یک درخت می کشد. با شاخه های خیلی ساده. اینکه این لحظه ها، ... همیشه خیلی زود می روند. و من، همیشه دلم باران می خواست ... همیشه ... ! و کسی از دور صدایت می کند ... « اینحا، همیشه بوی تو را می دهد. »

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد