عنوان یادداشت بخوره تو سرم!

چی بگم بهت ... بگم صدام می چسبه به ته گلوم و نمیاد بیرون، ... اینکه چشمام خیس میشه و هیچ کس حتی خود تو هم نمی بینیش، اینکه، بی بهونه میزنم به مسیری که پر از درخت باشه، پر از نیمکت خیس باشه، پر از برگایی باشه که زرد شدن، ریختن، مردن کنار جدولی که میرسه به خود خدا ... اینکه نفهمم این روزا، تو این هول و هراس نامردی و این گند زمونه هر کی به هر کی، یه راست برم تو دیوار سفارت مالزی ... اینکه مخم پخش شه رو دیوار سفید مثل سادگی، صداقت، زلالی، ترانه، عشق ... گمشو بابا! دیوار رذل دروغ! دیوار کثافت که روش هر آشغالی بالا آورده ... این ترس قشنگ سفیدت دیگه واسه چیه!؟ چی بگم بهت ... چی بگم به تو که دوری، ... نمی بینی ... یا خودتو زدی به کوچه بی خیالی ... یا مست کردی و زدی به همون راه پر از درخت، پر از برگایی که زرد شدن، ریختن، مردن کنار جدولی که میرسه به خود خدا ... اینکه، حال کنه با خودش، بگه یارو تسبیح دونه درشت دستشه پشت بنزش داره دور دو فرمون میزنه، ... به این میگن پیکر بندی! مرد ... فهمیدی؟ مرد پیرمرد هفتاد ساله قصه ها، که یخ می زد، ... زل میزد به دیوار کاه گلی همسایه ... که همه دردش گلدون قدیمی بی بی جون بود! ... حالیته؟ مرد! ... ای تف به این مرام!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد